اگر میخواهیم فرزندمان زندگی فردی و اجتماعی موفقی داشته باشد و همواره در مسیر رشد و پیشرفت قدم بردارد بهتر است این مهارتها را از همان کودکی به او بیاموزیم. مثلا در دوران کودکی و مدرسه هرگز از هوش خوب او نگوییم. از تلاش زیادش بگوییم. اگر از هوشش گفتیم، دیر یا زود، با هر شکست یا اشتباه، باور خود را به هوش بالایش و به حرفهای ما از دست خواهد داد. زندگی جایی نیست که شکست یا اشتباه، اجتنابپذیر باشد. اما وقتی از تلاش زیادش گفتیم، اگر هم شکست خورد یا اشتباه کرد، باورش را به خودش از دست نمیدهد. بلکه تصمیم میگیرد که بهتر و بیشتر تلاش کند. هر شکستی او را محکمتر و پرتلاشتر خواهد کرد. ضمن اینکه به تدریج خواهد آموخت، که چیزی باعث افتخار است که برایش، زحمت کشیده باشد. نه چیزی که با آن، به دنیا آمده باشد.
بهتر است وقتی او به خانه آمد و گفت بالاترین نمره را به دست آورده و خیلیها در امتحان حتی نمرهی قبولی نگرفتند، به جای لبخند و تشویق، بپرسیم: چه شد که قبول نشدند؟ تو هیچ کاری نمیتوانستی بکنی که نمره بهتری بگیرند؟ تا او بیاموزد که لذت و افتخار، زمانی معنا دارد که دیگرانی هم باشند که کمابیش در آن شریک شوند. او باید یاد بگیرد که در آینده هم، زمانی از خودرو گرانقیمت خود لذت ببرد، که دیگران، حداقل یک خودرو متوسط در اختیار داشته باشند.
خوب است به خاطر داشته باشیم، که مدرسه، در اولویت نخست، تمرین حضور در جامعه است و نه فرصتی برای کسب نمره و مدرک. مهم نیست که معلم به او نمره درستی داده یا نه. حتی مهم نیست که حقش بیشتر بوده یا کمتر. مهم آموختن این است که چگونه برای گرفتن چیزی که باور دارد حق اوست صحبت میکند. مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود.