خشونت تبصره نداره

از وقتی مادر شدم یک جریان مهم ذهنیم این بود که فرزندم رو نوعی تربیت کنم که تا حد امکان خشونت در رفتارش نباشه، و هیچ موجود و انسانی رو اذیت نکنه.

چالش این بود که چطور بچه‌ای تربیت کنم که به همه محبت کنه، اما وقتی کسی اذیتش کرد توانایی این رو داشته باشه که از خودش دفاع کنه و بتونه در مواقع لزوم حقش رو بدست بیاره. بتونه گذشت کنه اما توسری‌خور هم نباشه.

برای یک آدم‌بزرگ که مفهوم محبت و ازخودگذشتگی رو درک می‌کنه، اینکه چه رفتاری رو انتخاب کنه کار راحت‌تری هست. اما برای یه بچه سه‌چهارساله که هنوز در حال شکل دادن به شخصیت و دنیای خودش هست این انتخاب‌ها کار خیلی سختی میشه. مخصوصاً که بچه‌ها آنقدر ساده هستند که گاهی در مقابل زورگویی یک بچه دیگه درمانده می‌شن که چرا؟ چرا او من رو زد؟

زمانی معلم چند کودک بودم. یک‌بار پدر یکی از بچه‌ها به من گفت این‌همه چیزهای خوب که بچه‌ها یاد می‌گیرند کافی نیست. برای زندگی در دنیای امروز کمی باید یاد بگیرند که گرگ باشند! اما من هیچ اعتقادی به آموزش خشونت به بچه‌ها ندارم و هیچ نوع رفتار خشونت‌آمیزی رو تأیید نمی‌کنم. اگر قرار بود روش‌های خشونت‌آمیز جواب بدهد که این‌همه جنگ‌ودعوا در دنیای بزرگ‌سالان نداشتیم. شاید کودک من و دیگران بتوانند آهسته‌آهسته رفتارهایی یاد بگیرند که روابطی با حداقل خشونت برقرار کنند.

هیچ‌وقت بچه‌ای که به‌زور اسباب‌بازی رو از دست فرزندم می‌گرفت یا صورتش رو چنگ می‌زد، سرزنش نکردم. در درجه اول تلاش می‌کردم تا فرزند خودم رو آرام کنم و کمک کنم تا تنش در فضا کم شود. می دونستم اون بچه هم از سر درماندگی این کار رو کرده. گاهی هم آموزش نادرست باعث این رفتار شده. اما قطعاً یک بچه تقصیرکار نیست. هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم تا مادر یا پدر اون بچه رو صدا کنم و بهشون تذکر بدم که بچه اونها چه کرده. همین کار نمونه یک رفتار خشن بود. ما همه در یک تیم هستیم و باید تلاش کنیم کیفیت روابط این تیم بالا بره.

اما اگر تکرار می‌شد چی؟

بله چند باری این اتفاق هم افتاد. یاد گرفتم مراقب فضاهایی که می‌رفتیم باشم. مراقب باشم که چه سبک بچه‌ای قرار هست با فرزند من بازی کنه. اگر از نوعی بود که رو دستش کنترل نداشت من از دور یا نزدیک مراقب بازی اونها بودم. گاهی حتی فرزندم رو در مهمانی کنار خودم می نشوندم و با او بازی می‌کردم. گاهی خودم در بازی اونها وارد می‌شدم تا مراقب باشم اتفاق ناگواری نیافته.

اگر بچه‌ای نسبت به وسایلش خیلی حساس بود و همین عامل درگیری می‌شد همیشه در کیفم اسباب‌بازی و وسیله سرگرمی می‌بردم تا فرزندم با وسایل خودش بازی کنه. همراه داشتن خوراکی که بچه‌ها باهم بخورند‌ خیلی کمک می‌کرد تا روابط بهتر باشه. اما زمان‌هایی هم پیش آمد که مجبور می‌شدم برای آرامش فرزندم ارتباط رو کمتر کنم. به امید اینکه با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها و گذر از این مرحله توانایی بیشتری برای ارتباط پیدا کنند.

درعین‌حال همیشه به فرزندم یادآوری می‌کردم که در خانواده ما کتک زدن و زور گفتن جایی نداره. کاملاً طبیعی بود که خود ما (پدر و مادر) هم سعی کنیم تا الگوی مناسبی باشیم. وقتی‌که رفتاری برخلاف این تصمیم از هرکدام از اعضای خانواده سر می‌زد، تلاش می‌کردیم تا دلجویی و عذرخواهی از رفتار نادرست رو تمرین کنیم.

وقتی فرزندم خشونت نشان می‌داد سعی می‌کردم بفهمم ریشه این رفتار از کجاست و او چه نیازی داره. آیا توجه بیشتر می‌خواد؟ آیا نمی تونه منظورش رو بیان کنه و مستأصل شده؟ آیا راه بهتری برای ارتباط و بیان حرفش یاد نگرفته؟ هربار بیشتر و بیشتر یاد می‌گیریم که چطور میشه در روابط صلح‌جو بود. اگر در اثر زورگویی طرف مقابل گریه می‌کرد و یا بی‌خیال وسایلش می‌شد، این‌رو از ضعف نمی‌دیدم. بلکه تشویقش می‌کردم که ترجیح داده تا دعوایی پیش نیاد و خوشحالی دوستش براش مهم‌تر بوده. از طرفی اگر وسیله شخصی خودش را می‌خواست و اصرار داشت که نخواد اون رو باکسی شریک باشه از او حمایت می‌کردم و به بچه مقابل اسباب‌بازی دیگری پیشنهاد می‌کردم.

حالا خیلی مشتاق هستم تا ببینم این تجربه‌ها در آینده چطور شخصیتی از او خواهد ساخت؟ آیا به او کمک خواهد کرد تا انسان سالم‌تر و صلح‌جوتری باشه؟

البته که راه بسیار طولانی و پر‌ماجرایی در پیش خواهیم داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.