Posts by admin

مردانه یا زنانه

چند وقت پیش پسرم از سفری برگشت که با دوستانش رفته بود و برای سوغاتی اعضای خانواده چیزهایی خریده بود.

تمام اون وسایل رو با عشق انتخاب کرده بود و یک چیزی که جریان رو با ارزش‌تر می‌کرد این بود که بعد از اینکه سوغاتی‌ها رو برای بقیه خریده بود پولش نرسیده بود برای خودش خوراکی که خیلی دوست داشت بخره.

چیزی که فکر من رو به خودش مشغول کرد این بود که سوغاتی که برای همه اعضای خانواده خریده بود ترمه بود، پسرم می‌گفت از طرح اشکی رویش خیلی خوشم میاد.

وقتی سوغاتی‌ها رو نگاه می‌کردی همه‌شون به ظاهر زنانه بودند. آنجا ذهنم درگیر شد که چرا به نظر من زنانه است؟ چه کسی گفته که این طرح و این مدل زنانه است؟ چرا سلیقه انسان‌ها را می‌بندیم و دسته‌بندی می‌کنیم؟

این جریان رو در خیلی موارد می‌شه به وضوح دید، کارهای زنانه و کارهای مردانه، عادت‌های زنانه و عادت‌های مردانه، سلایق مردانه و زنانه.

فرصت آرامش خانوادگی

یک خانواده چهار نفری کارها و فعالیت زیادی رو باید هماهنگ کنند و انجام بدند. مدرسه فرزند بزرگتر، مهدکودک فرزند کوچکتر، شغل پدر، شغل مادر، کارهای خانه، خرید خانه، دید و بازدیدهای خانوادگی، دید و بازدیدهای دوستانه، رسیدگی به کارهای فرزند کوچک به عنوان همراه در مسئولیت‌ها و همراهی در مسئولیت‌های مدرسه و رسیدگی به کلیت تکالیف فرزند بزرگتر، مشورت و مطالعه برای اطمینان از رشد و تربیت درست بچه‌ها و ارتباط‌شون و ارتباط ما با اون‌ها...

اینها یک سری از مواردی هست که می‌تونه هر روز از ذهن یک پدر یا مادر بگذره و کلی انرژی ازمون بگیره.

الان چند وقتیه که دارم فکر می‌کنم خیلی به این احتیاج دارم که تمام اعضای خانواده بدون اینکه کاری داشته باشیم کنار هم باشیم، فقط کنار هم باشیم، با هم بازی کنیم، برقصیم، حرف بزنیم، برنامه‌ریزی کنیم، تلوزیون ببینیم و ریلکس کنیم بدون اینکه با کس دیگه‌ای همراه باشیم. اگر روز تعطیل مهمونی نریم و مهمون نداشته باشیم، فقط خودمون تو خونه باشیم و ازش لذت ببریم و از هیاهو و بدو بدو و «زود باش دیر شد» دور باشیم.

البته این فکر و نیاز منه باید امروز با بقیه اعضای خانواده راجع بهش مشورت کنم شاید بتونیم با هم راه‌حلی برای این شلوغی پیدا کنیم.

اول انسانیت بعد جنسیت

تولد ۵ سالگی پسرم ازم خواسته بود براش وسایل آشپزخانه و منزل بگیرم. چند ماه بود منتظر بود تولدش برسه و کادوهاشو بگیره. تمام وسایل آشپزخونه و منزل هم صورتی هستن یا به قول همه، دخترونه! و من براش چرخ خیاطی، اتو، یخچال، ست قابلمه... دوربین فیلمبرداری و... و در کنارش هم براش بسته کامل پیچ و چرخ‌دنده با مته و... گرفتم.

وقتی روز تولدش جلوی مهمونا کادوهاشو باز کردم همه با نگاه‌ها و لبخندهای آنچنانی بهم رسوندن که اینا رو چرا براش گرفتین مگه دختره؟

من موقع باز کردن کادوها گفتم: «پسرم چند ماهه از من وسایل و لوازم خونه خواسته یه مقدارش رو خریدم بقیه رو هم بعداً باهم می‌خریم تا کامل باشه خونش. چون پسر من دوست داره همه کارای شخصیشو خودش انجام بده. هم آشپزی، هم مکانیکی، هم خیاطی، هم نجاری و...

با اینها شروع می‌کنه یاد می‌گیره و بعد تو دنیای واقعی بدون نیاز به کمک کسی می‌تونه کارهاش رو انجام بده چون دقیقاً یاد می‌گیره چطور از امکانات دور و برش استفاده کنه و این دختر و پسر نداره همه باید بتونن کارهاشون رو انجام بدن چون همیشه پدر و مادرمون کنارمون نیستن. مثلاً ممکنه با مدرسه بره اردو، باید بلد باشه کاراشو انجام بده یا نه؟»

خلاصه بعد از چند دقیقه همه اعتراف کردند که حق با شماست و ما تعجب کردیم بخاطر خریدهایی که برای یه پسر کردین ، اما خوب شما و پسرت این کارها رو دوست دارین چون بهش اختیار تام دادین تو خونه به همه‌چیز دست می‌زنه.

پسر من همه کاراشو بلده الان تازه ۸ ساله شده و آشپزی، خیاطی، جاروکشی، باغبانی، نگهداری از حیوانات، پخت دسر، گردگیری، تنهایی حمام کردن، تعمیرکاری، چایی دم کردن و ریختنش، استفاده از تمام وسایل آشپزخونه با نظارت خودم، اختراع، ابتکار و... همه رو انجام میده. با رعایت تمام موارد ایمنیش، این برام از همه چیز مهمتره و به حرف مردم اهمیتی نمی‌دم.

گاهی برای پختن یه بیسکوییت یا بازی با خمیر و آب کل خونه رو آردی کرده ولی لذتش رو هم برده. من همیشه کنارش نیستم، باید هم نحوه استفاده از وسایل و امکانات دور و برش رو یاد بگیره و مستقل باشه و هم از نبود امکانات چیزی بسازه و کارش رو راه بندازه. من همه اینکارها رو باهاش انجام میدم با نظارت خودم حتی با اینکه می‌دونم بلده باز غیرمستقیم نظارت می‌کنم. حتی شده یک روز تمام با چرخ خیاطی بازی کرده. از دوخت و دوز گرفته تا ماشین‌سواری، ولی کنار من بوده و من نظارت کردم.

من برای پسرم از رنگ‌های شاد استفاده می‌کنم و همه نوع اسباب‌بازی داره، هم اتو داره هم ماشین هر چیزی هم خودش دوست داشته براش خریدم از چرخ خیاطی صورتی و عروسک تا سرباز و ماشین پلیس.

تا زمانی که مهد نرفته بود مفهوم دخترانه پسرانه، فرق رنگ آبی و صورتی و... رو نمی‌دونست چون من سعی کردم بهش یاد بدم اول انسانیت بعد جنسیت. همیشه به‌خاطر رنگ‌های شاد بهم می‌گفتن دخترت چطوره می‌گفتم پسره دختر نیست، «ا پس چرا قرمز پوشیده؟»

اما وارد مهد که شد همه چیز رو تفکیک جنسیتی می‌کرد اونجا با رنگ‌ها و الان که اول ابتدایی رو تموم کرده بدتر از قبل، و حتی میگه مامان این سوال دخترونه است یا دخترا نمی‌تونن فلان کار رو انجام بدن و ضعیفن و...  ولی من نهایت سعی خودم رو می‌کنم که پسرم بدونه اول انسانیت مهمه و تفکیک جنسیتی جز در موارد خاص، (اونم بخاطر شرایط فیزیکی زن و مرد) جای دیگه مفهومی نداره، چون انسان خیلی قدرتمند هست و قدرتش از اراده اون نشأت می‌گیره و هر چیزی رو قادره بسازه و بدست بیاره و این ربطی به زن و مرد بودن نداره. امیدوارم همه ما بتونیم تفکرات کهنه و بسته خودمون رو دور بریزیم.

خشونت تبصره نداره

از وقتی مادر شدم یک جریان مهم ذهنیم این بود که فرزندم رو نوعی تربیت کنم که تا حد امکان خشونت در رفتارش نباشه، و هیچ موجود و انسانی رو اذیت نکنه.

چالش این بود که چطور بچه‌ای تربیت کنم که به همه محبت کنه، اما وقتی کسی اذیتش کرد توانایی این رو داشته باشه که از خودش دفاع کنه و بتونه در مواقع لزوم حقش رو بدست بیاره. بتونه گذشت کنه اما توسری‌خور هم نباشه.

برای یک آدم‌بزرگ که مفهوم محبت و ازخودگذشتگی رو درک می‌کنه، اینکه چه رفتاری رو انتخاب کنه کار راحت‌تری هست. اما برای یه بچه سه‌چهارساله که هنوز در حال شکل دادن به شخصیت و دنیای خودش هست این انتخاب‌ها کار خیلی سختی میشه. مخصوصاً که بچه‌ها آنقدر ساده هستند که گاهی در مقابل زورگویی یک بچه دیگه درمانده می‌شن که چرا؟ چرا او من رو زد؟

زمانی معلم چند کودک بودم. یک‌بار پدر یکی از بچه‌ها به من گفت این‌همه چیزهای خوب که بچه‌ها یاد می‌گیرند کافی نیست. برای زندگی در دنیای امروز کمی باید یاد بگیرند که گرگ باشند! اما من هیچ اعتقادی به آموزش خشونت به بچه‌ها ندارم و هیچ نوع رفتار خشونت‌آمیزی رو تأیید نمی‌کنم. اگر قرار بود روش‌های خشونت‌آمیز جواب بدهد که این‌همه جنگ‌ودعوا در دنیای بزرگ‌سالان نداشتیم. شاید کودک من و دیگران بتوانند آهسته‌آهسته رفتارهایی یاد بگیرند که روابطی با حداقل خشونت برقرار کنند.

هیچ‌وقت بچه‌ای که به‌زور اسباب‌بازی رو از دست فرزندم می‌گرفت یا صورتش رو چنگ می‌زد، سرزنش نکردم. در درجه اول تلاش می‌کردم تا فرزند خودم رو آرام کنم و کمک کنم تا تنش در فضا کم شود. می دونستم اون بچه هم از سر درماندگی این کار رو کرده. گاهی هم آموزش نادرست باعث این رفتار شده. اما قطعاً یک بچه تقصیرکار نیست. هرگز به خودم اجازه نمی‌دادم تا مادر یا پدر اون بچه رو صدا کنم و بهشون تذکر بدم که بچه اونها چه کرده. همین کار نمونه یک رفتار خشن بود. ما همه در یک تیم هستیم و باید تلاش کنیم کیفیت روابط این تیم بالا بره.

اما اگر تکرار می‌شد چی؟

بله چند باری این اتفاق هم افتاد. یاد گرفتم مراقب فضاهایی که می‌رفتیم باشم. مراقب باشم که چه سبک بچه‌ای قرار هست با فرزند من بازی کنه. اگر از نوعی بود که رو دستش کنترل نداشت من از دور یا نزدیک مراقب بازی اونها بودم. گاهی حتی فرزندم رو در مهمانی کنار خودم می نشوندم و با او بازی می‌کردم. گاهی خودم در بازی اونها وارد می‌شدم تا مراقب باشم اتفاق ناگواری نیافته.

اگر بچه‌ای نسبت به وسایلش خیلی حساس بود و همین عامل درگیری می‌شد همیشه در کیفم اسباب‌بازی و وسیله سرگرمی می‌بردم تا فرزندم با وسایل خودش بازی کنه. همراه داشتن خوراکی که بچه‌ها باهم بخورند‌ خیلی کمک می‌کرد تا روابط بهتر باشه. اما زمان‌هایی هم پیش آمد که مجبور می‌شدم برای آرامش فرزندم ارتباط رو کمتر کنم. به امید اینکه با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها و گذر از این مرحله توانایی بیشتری برای ارتباط پیدا کنند.

درعین‌حال همیشه به فرزندم یادآوری می‌کردم که در خانواده ما کتک زدن و زور گفتن جایی نداره. کاملاً طبیعی بود که خود ما (پدر و مادر) هم سعی کنیم تا الگوی مناسبی باشیم. وقتی‌که رفتاری برخلاف این تصمیم از هرکدام از اعضای خانواده سر می‌زد، تلاش می‌کردیم تا دلجویی و عذرخواهی از رفتار نادرست رو تمرین کنیم.

وقتی فرزندم خشونت نشان می‌داد سعی می‌کردم بفهمم ریشه این رفتار از کجاست و او چه نیازی داره. آیا توجه بیشتر می‌خواد؟ آیا نمی تونه منظورش رو بیان کنه و مستأصل شده؟ آیا راه بهتری برای ارتباط و بیان حرفش یاد نگرفته؟ هربار بیشتر و بیشتر یاد می‌گیریم که چطور میشه در روابط صلح‌جو بود. اگر در اثر زورگویی طرف مقابل گریه می‌کرد و یا بی‌خیال وسایلش می‌شد، این‌رو از ضعف نمی‌دیدم. بلکه تشویقش می‌کردم که ترجیح داده تا دعوایی پیش نیاد و خوشحالی دوستش براش مهم‌تر بوده. از طرفی اگر وسیله شخصی خودش را می‌خواست و اصرار داشت که نخواد اون رو باکسی شریک باشه از او حمایت می‌کردم و به بچه مقابل اسباب‌بازی دیگری پیشنهاد می‌کردم.

حالا خیلی مشتاق هستم تا ببینم این تجربه‌ها در آینده چطور شخصیتی از او خواهد ساخت؟ آیا به او کمک خواهد کرد تا انسان سالم‌تر و صلح‌جوتری باشه؟

البته که راه بسیار طولانی و پر‌ماجرایی در پیش خواهیم داشت.

یک تصمیم خانوادگی

اولین فرزندم رو باردار بودم، خوشحال و مملو از انرژی. اشتیاقی زیاد، تا حدی که دلم می‌خواست تعداد بچه‌هایمان خیلی بیشتر از یکی دوتا باشد. خاله‌ام با شنیدن حرفم گفت که این تصمیم ساده‌ای نیست. به نظر او هر بچه قسمتی از قلب و وجود مادر و پدر را برای همیشه درگیر می‌کند و تو در هرلحظه نگران سلامت و خوشحالی او خواهی بود.
ماه‌ها گذشت و فرزند ما به دنیا آمد. صادقانه بگویم، این تجربه برای من خیلی متفاوت‌تر از چیزی بود که شنیده بودم و یا تصور می‌کردم. تحلیل رفتن توان جسمی و فشارهای روحی عجیب از من آدمی ساخته بود که مثل شیر غران به هرکسی که اسم بچه دوم می‌آورد حمله می‌کردم. تمام قوای من صرف این می‌شد که فرزند معصومم را بزرگ کنم. این جریان مانند باری شده بود سنگین و حتی نمی‌توانستم درست زندگی کنم.
اینکه دوران اولیه بچه‌داری برای من سخت بود اصلاً به این معنی نیست که از مادر شدن پشیمان شده بودم و یا لذت نمی‌بردم. برعکس یکی از بهترین اتفاقات زندگی من حضور فرزندم بود. اما دلم می‌خواست کیفیت آن را بالاتر ببرم. همین باعث شد مطالعه و مشورت بیشتری کنم.
یکی دو سال اول با این فکر گذشت که شاید هیچ‌وقت نخواهم دوباره باردار شوم. با والدین مختلف حرف می‌زدم و از تجربه آنها درباره تعداد فرزندشان و یا تک‌فرزندی می‌پرسیدم. باور کنید که چندان کمکی نکرد. حرف‌های همه تجربه‌های شخصی بود که کاملاً از احساس فردی نشأت می‌گرفت. هیچ‌وقت مادر یا پدری که دو یا سه فرزند دارند اظهار نمی‌کنند که پشیمان هستند. درواقع جریان تک‌فرزندی یا چند فرزندی همزمان قابل تجربه کردن نیست که بتوان گفت در آخر کدام‌یک بهتر است.
فرزند ما بزرگ‌تر می‌شد. متأسفانه فشارهای اطراف بیشتر و البته انتخاب یک تصمیم مناسب، سخت‌تر. باید کاری می‌کردم که کمک کند بهتر و درست‌تر تصمیم بگیریم. با دکترم صحبت کردم. نظر او این بود که فاصله بین دو بچه را یا آن‌قدر کم کن که بچه بزرگ‌تر خیلی متوجه تغییر شرایط نشود و مشکلات کمتری در روابط آنها داشته باشی. که این برای جسم تو البته کاری سنگین و سخت است. و یا بیشتر تا حدی که فرزند اول توانایی درک شرایط جدید را داشته باشد. تا آن موقع هم بدن تو دوباره توانایی لازم را به‌دست خواهد آورد.
اما از مجموع مشورت‌هایی که با والدین داشتم یکی از آنها خاص بود. با مادری صحبت کردم که یک دختر نوجوان داشت. ازنظر من آدم منطقی بود و به نظر می‌آمد از حضور دخترش بسیار لذت می‌برد. جواب او برایم بسیار لذت‌بخش و مفید بود. به من گفت که مهم نیست بین فرزندان تو چقدر تفاوت سنی باشد. حتی اینکه یک فرزند و یا چند فرزند داشته باشی. می‌توانی هرزمان که بخواهی دوباره بچه‌دار شوی. اما باید با این انتخاب خوشحال باشی و تصمیم خانواده شما باشد.
این جواب آن‌چنان به دلم نشست که نفس راحتی کشیدم. بعدازآن با مشاورم هم‌صحبت کردم. به نظر او اینکه خانواده‌ای تک‌فرزند و یا چند فرزند باشند انتخاب شخصی خودشان است. اما اگر زمانی تصمیم گرفتم تا برای بار دوم باردار شوم باید همانند دفعه اول اشتیاق و علاقه داشته باشم. درواقع باید حضور فرزند دوم را با تمام وجودم خواستار باشم.
مجموع این صحبت‌ها باعث شد بتوانم با آرامش به این تصمیم خانوادگی فکر کنم. به خودم فرصت دادم تا برای رسیدن به زمان مناسب کمی صبر کنم و احساساتم را به‌نوعی مرتب کنم. مدتی گذشت و فرزند ما تقریباً پنج ساله بود. حالا همه‌چیز متفاوت شده بود. ما پدر و مادر بالغ‌تری شده بودیم و شدیداً و قلبا احساس می‌کردیم این خانواده اکنون باید بزرگ‌تر شود. البته حالا عضو سوم خانواده ما هم‌نظر شخصی خودش را داشت. او از خدا خواسته بود تا یک خواهر داشته باشد!