یک اتفاق، یک لحظه

از لحظه‌ای که جواب آزمایش بارداری مثبت میشه، یک حس نگرانی از سلامت فرزند همیشه و در همه حال همراه پدر و مادر هست. در همه لحظه‌ها سعی می‌کنی که اصول ایمنی و بهداشت رو تا جای ممکن رعایت کنی که مبادا فرزندت آسیب ببینه.

اما گاهی باوجود رعایت کردن همه این نکات اتفاقاتی میافته که فکر می‌کنی بچه‌ها یک فرشته نگهبان دارند و خدا بصورت کاملاً مستقیم فرزندت رو حفظ کرده. البته یادگرفتن یکسری نکات درمانی یا کمک‌های اولیه هم قبل از وقوع حادثه کمک می‌کنه که آماده‌تر برخورد کنی.

ماجرا مربوط به زمانی هست که دخترم یک سال و نیمه بود. چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته بود و من هفت‌سین رو جمع کرده بودم. چیزی که از نظر من مخفی مونده بود یکی از سکه‌های هفت‌سین بود که زیر موکت رفته و دخترم اون رو پیدا کرده بود. وارد اتاق شدم دیدم که سکه کوچیکی تو دست دخترم هست. با تعجب گفتم: این سکه رو از کجا پیدا کردی؟

همزمان که مغزم فرمان داد تا سکه رو از دستش بگیرم صدای بلینگ پیام‌رسان کامیپوترم بلند شد و سرم رو به سمت مونیتور برگردوندم. در همین لحظه خیلی خیلی کوتاه که حتی چشمم کاملاً به سمت پیام فرستاده شده نرفته بود صدای خرخر دخترم رو شنیدم و شصتم از اتفاق ترسناکی که افتاده بود خبردار شد. بله در کسری از ثانیه سکه در گلوش گیر کرد!

اولین کاری که کردم ضربه ای بود که به پشتش زدم. اتفاقی نیافتاد و دخترم در اثر درد و ترس فکش رو به هم فشار میداد. دوباره و محکم‌تر ضربه زدم اما هیچی! نه آنقدر بزرگ بود که حرفم را بفهمد و بتونم راهنماییش کنم. و نه کوچک که از روش برگردوندنش استفاده کنم. با یک دست محل اتصال دو طرف فکش رو فشار دادم تا دهنش رو باز کنه و با دو انگشت دست دیگر سعی کردم آروم سکه رو بیرون بیارم. با احتیاط بدون اینکه سکه بیشتر پایین بره. دخترم در اثر ترس و درد انگشتام رو گاز گرفته و فشار میداد. تو تمام این لحظات در ذهنم مرور می‌کردم که اگر راه تنفس بسته بشه چقدر زمان دارم تا به اولین مرکز درمانی برسونمش و از چه راهی می‌تونم بهش اکسیژن بدم. باور کنید حتی به جریان فرستادن لوله خودکار از راه برش رو گلو هم فکر کردم.

موفق شدم و سکه رو با نوک انگشتام گرفتم و در یک لحظه کشیدمش بیرون. این حالت باعث شد تا دخترم بعد از بیرون اومدن سکه کمی بالا بیاره و از خونی که رو محتوای معدش بود فهمیدم سکه گلوش رو زخم کرده. اما ماجرا دیگه‌ تموم شده بود.

تمام این اتفاقات در چند ثانیه افتاد. چند ثانیه‌ای که انگار یک آدمک ماشینی بودم و فقط به راه‌حل فکر می‌کردم، حتی ناله هم نکردم. اما حالا که سکه تو دستام اومد و دخترک نفس راحت کشید بغلش کردم و هردو گریه کردیم.

سال‌هاست که این ماجرا تو ذهنم مونده. هربار از یادآوریش اشک تو چشمام میاد، با خودم می‌گم که اتفاق در یک لحظه میافته. اما خوبه که می‌دونستم مثلاً برای باز کردن فک قفل شده باید چه کرد، خوبه که تونستم خونسردیم رو حفظ کنم. در نهایت هم خدارو شکر می‌کنم که دخترک رو حفظ کرد.

اولین شیردهی لذت‌بخش نبود

یادم میاد اولین بار که بچه اولم رو میخواستم شیر بدم طبق تعاریف بقیه فکر می‌کردم وااای چه کار قشنگیه چه کار شیرین و لذت بخشیه ولی برای من اصلاً اینطوری نبود .

درد بخیه‌های زایمان، اینگه نمی‌تونی حتی درست بشینی‌‌، یه موجود کوچک که نمی‌دونی اصلا چطوری باید بغلش کنی که نیوفته یا دست و پاش جابجا نشه. زمان زیادی که باید خم باشی تا نوزاد کوچک بتونه کمی شیر بخوره. سوزش زخمی که از شیر خوردن نوزاد ایجاد میشه .

مواجه شدن با این همه مشکل در اول راه خیلی سخت بود وقتی فکر میکنی دیگه کارم تموم شد دیگه به دنیا اومد هورااا راحت شدم. بعد می‌بینی اصلا اونطوری نبود که فکر می‌کردی .

خلاصه اینکه هماهنگ شدن با زندگی تازه طول خواهد کشید برای بعضی‌ها کمتر و بعضی‌ها بیشتر. توی اون لحظات فکر می‌کنی حتما من مادر بدی هستم که اون احساس شیرینی رو که همه میگن درک نمی‌کنم .

ولی به نظرم سانسور کردن سختی‌های این جریان باعث به وجود اومدن این حس می‌شه حس عذاب وجدان و کم بودن و خوب نبودن .

به نظرم همه مادرها به صداقت کامل اطرافیانشون احتیاج دارن.

ملاقات با پزشک: چکاپ هشت‌سالگی

در هشت‌سالگی کودک شما ممکن است علائم بلوغ از خود نشان دهد یا این تغییرات براش عجیب و نگران‌کننده باشد. اگر کودکتان می‌خواهد با پزشک تنها صحبت کند نگران نشوید. در عوض افتخار کنید که او می‌خواهد درباره این نگرانی‌ها با کسی صحبت کند.

شما می‌توانید از پزشک کودکتان انتظار داشته باشید که:

  • قد و وزن کودک را اندازه بگیرد تا مطمئن شوید رشد او در وضعیت سالمی قرار دارد و اضافه یا کمبود وزن ندارد.
  • فشارخون او را چک کند.
  • قلب و تنفس او را بررسی کند.
  • سوابق واکسن‌های او راچک کند و اگر واکسنی از قلم افتاده زده شود.
  • شنوایی او را بررسی کند.
  • بینایی او را بسنجد و ساختار و هم‌ترازی چشم‌ها و توانایی حرکت دادن آنها را بررسی کند. پزشک همچنین احتمال بیماری‌های ژنتیکی را بررسی می‌کند.
  • آزمایش بیماری سل را انجام دهد اگر سرفه‌هایش را مشکوک می‌بیند.
  • پزشک انحنای جانبی ستون فقرات را بررسی می‌کند. از کودک می‌خواهد خم شده و انگشتان پایش را لمس کند و از این طریق می‌تواند ستون فقرات او را بررسی نماید.
  • شما را تشویق می‌کند که در ارتباط با گروه‌ها، مواد‌ مخدر و روابط جنسی با او صحبت کنید. احتمال دارد به شما جزوه‌ای بدهد تا با مطالعه آن راحت‌تر بتوانید این مسائل را با کودکتان مطرح نمایید.

سوال‌هایی که پزشک احتمالاً می‌پرسد:

  • چه چیزهایی می‌خورد؟ در هشت‌سالگی کودک شما توانایی این را دارد که برای خود اسنک درست کند (یا حداقل بسته کوکی‌هایی که در کابینت پنهان کردید را پیدا کند). این مسئله تنظیم کردن وعده‌های غذایی را مشکل می‌کند اما غیرممکن نیست.
  • آیا او شب‌ها ۱۰ ساعت می‌خوابد؟ آیا وقتی بیدار است لم داده و به‌جایی تکیه داده به نظر می‌آید؟ بااینکه شاید او بخواهد تمام شب را بیدار باشد، ساعت خواب ۸ یا ۹ شب بسیار مناسب است.
  • چطور به مدرسه می‌رود؟ حالا که او آن‌قدر بزرگ شده است که پیاده یا با دوچرخه‌اش به مدرسه برود بسیار مهم است که مطمئن شوید در امنیت کامل است.
  • آیا در مدرسه احساس امنیت می‌کند؟ بسیاری از هشت‌ساله‌ها ممکن است درباره خشونت در مدرسه چیزهایی بشنوند و از آن بترسند. پزشک همچنین زورگیری یا قلدری در مدرسه را برای او روشن می‌سازد.

مدیریت رسانه

شش و نیم ساله شما در حال حاضر

بسیاری از والدین برای محدود کردن زمان تماشای تلویزیون و کار با کامپیوتر، این وسیله‌ها را خارج از اتاق‌خواب فرزندشان قرار می‌دهند. اما راه‌های دیگری هم برای مدیریت کردن این رسانه‌ها وجود دارد. در زیر به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

  • برای شروع بهتر است قوانین ثابتی را برای موارد مجاز تنظیم کنید و مطمئن شوید کودک شما قبل از روشن کردن هر چیزی از شما اجازه می‌گیرد.
  • با کودک خود صحبت کنید و راجع به مدت زمان استفاده از رسانه تصمیم بگیرید.
  • مشارکت کنید: زمانی را به صحبت کردن درباره‌ی بازی‌های کامپیوتری که او انجام می‌دهد و فیلم‌ها و کارتون‌هایی که تماشا می‌کند اختصاص دهید. به‌این‌ترتیب متوجه می‌شوید که به چه دلیل او محو سایت‌های بازی و کارتون شده است. همچنین اگر کودک شما اشتیاقتان را ببیند، به هیجان می‌آید و احساس خوبی پیدا می‌کند. از او بپرسید که چه حسی راجع به صحنه‌هایی که می‌بیند دارد. این فرصتی است تا احساسات خود را باهم در میان بگذارید و به او نزدیک‌تر شوید. این گفتگوها خیلی طولانی نباشد. در ابتدا به‌طور پراکنده اظهارنظر کنید. با این روش شما می‌توانید ارزش‌های خود را آموزش دهید. مثلاً: "شنیدی او پشت سر پدرش صحبت می‌کرد؟ فکر می‌کنی مادرِ او پاسخ منصفانه‌ای به او داد؟"
  • مهارت خود را در ارتباط با تکنولوژی رسانه افزایش دهید. این بهترین کاری است که می‌توانید انجام دهید. آیا می‌دانید چگونه قفل کودک را روی تلویزیون یا کامپیوتر فعال کنید؟ آیا از رتبه‌بندی فیلم‌ها و بازی‌های ویدیویی اطلاع دارید؟
  • فعالیت‌های مطلوب‌تر را جایگزین کنید: مطالعه، ورزش، در جمع دوستان بودن، فعالیت‌های اجتماعی و...

زندگی کنونی شما: آیا اعضای خانواده‌ی شما به نوشیدن آب‌میوه عادت دارند؟ اگر در دوران قبل از مدرسه برای کودک خود در زمان خوردن میان وعده آب‌میوه سرو می‌کرده‌اید، ممکن است بخواهید این کار را دوباره از سر بگیرید. اما بهتر است فرزند شما از ویتامین‌ها و فیبرهای موجود در تمامی میوه‌ها استفاده کند. زیرا نوشیدن آب‌میوه با ایجاد خرابی، کرم‌خوردگی و پوسیدگی دندان ارتباط مستقیم دارد. عادت آب خوردن با میان وعده و شیر در وعده‌های غذایی را آغاز کنید. بدین ترتیب شما می‌توانید در درازمدت پس‌انداز خوبی هم به‌دست آورید. (تنها با نخریدن آب‌میوه)

 

منبع: سایت baby center

من از سوسک می‌ترسم

من از سوسک می‌ترسم، خیلی زیاد

بله من خیلی از سوسک می‌ترسم و سال‌هاست این ترس همراه من است. تقریباً با هیچ جنبنده دیگری مشکل ندارم و تا وقتی بچه‌دار نشده بودم این جریان فقط یک حالت شخصی من بود. اما با به دنیا آمدن دخترمان متوجه شدم که همان‌طور که کودکان رفتارهای ما را می‌آموزند، ترس‌های ما نیز به آنها منتقل می‌شود.

چاره‌ای نبود بالاخره باید خودم را کنترل می‌کردم و البته با ترسم مواجه می‌شدم. یک روز وقتی دخترم دوساله بود به دستشویی رفتم. حواسم به بیرون بود که ناگهان شنیدم دخترم مشغول صحبت است. اما با چه کسی؟ و یا چه چیزی؟

وقتی‌که در را باز کردم دخترم ایستاده بود و یک سوسک قهوه‌ای ده سانتی‌متری روبرویش. جناب سوسک با آرامش خاصی شاخک‌هایش را تکان می‌داد. دخترم هم با اشتیاق و تعجب به این موجود نگاه می‌کرد و حرف می‌زد. ای‌کاش در آن لحظه دوربین داشتم و این صحنه جالب را ثبت می‌کردم. البته که بعد از سال‌ها هنوز به‌وضوح در خاطرم مانده است.

خوب باید چه می‌کردم؟ مشکل یکی دوتا هم نبود. هر حرکتی از طرف من باعث می‌شد سوسک جان فرار کند. مشکل بعدی هم این بود که مراسم کشتن ایشون چطور برگزار شود تا به روحیه لطیف فرزندم آسیب نزنم!

خوب من چندان فضای فکر کردن نداشتم، سعی کردم حواس دخترم را با چیز دیگری پرت کنم. اما او اشتیاقی نشان نمی‌داد و همچنان کنجکاو این موجود قهوه‌ای شاخک‌دار بود. مراسم سوسک گیری شروع شد. تنها کاری که کردم این بود که با سرعت هرچه بیشتر مراسم تمام شود. بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز جنازه سوسک جان به بیرون از خانه منتقل شد و تمام.

در طی سال‌ها بارها تلاش کردیم تا محبت به حیوانات و زیبایی حشرات را به دخترمان بیاموزیم. اما او این روزها به شدت از حشرات می‌ترسد. این تجربه به من یاد داد که آنچه درون ما می‌گذرد تأثیرش بر تربیت کودک بسیار بیشتر از حرف زدن با وی است. در واقع هرچه ما هستیم مربی اصلی فرزندمان است.