دیدگاه ما نسبت به کودکان

پدر یا مادر بودن پیچیده‌ترین و مهم‌ترین فعالیت و مسئولیت در جهان است. اگر چه والدین، اولین و مهم‌ترین مربیان کودک هستند و بهتر از هر شخص دیگری می‌توانند ارزش‌ها و فضائل روحانی و اخلاقی را به کودکان خود انتقال دهند، اما در مورد وظائف تربیتی خود و نحوه‌ی تربیت آن‌ها یا اصلاً تعلیم نمی‌بینند یا تحت تعلیمات اندکی قرار می‌گیرند. متاسفانه کودکان هم هیچ‌وقت با یک دستورالعمل تربیتی به دنیا نمی‌آیند. ما به عنوان والدین، مشاور و مربی فرزندان‌مان لازم است بدانیم که او در واقع چه کسی است یا چه کسی نیست!

  • فرزندان‌مان همچون لوح سفیدی که بر آن بنویسیم به دنیا نمی‌آیند.

 چیزی به عنوان یک نوزاد کلی و مشخص وجود ندارد. درست است که شخصیت و خصوصیت کودک هنوز کاملا شکل نگرفته‌ است، اما این‌ها ـ خصائص، خلقیات، قابلیت‌های منحصربه‌فرد ـ در وجود او مکنون است. هم‌چنان‌که یک درخت تنومندِ بلوط، بالقوه در هسته‌اش نهفته است. برای این‌که بتوانیم فرزندان‌مان را درست هدایت کنیم، بهترین کار این است که تمرکز خود را روی مواهب و استعدادهای ذاتی او قرار دهیم تا به حد توان تکامل و ترقی یابد.

  •  کودک عروسک نیست که والدین به حال خود رهایش کنند.

 نظریه‌ای وجود دارد که می‌گوید: اگر ما کودکان را به حال خود رها کنیم، آن‌ها خالص و کامل و دوست‌داشتنی بار خواهند آمد. این نظریه مدعی است که ما آن‌ها را خراب می‌کنیم. این نظر تا حدی درست است، زیرا کودکان در نهایتِ تعادل به دنیا می‌آیند و ما با ناآگاهی و با توجه به تاثیر و نفوذ عظیمی که بر کودکان خود داریم آن‌ها را از مسیر درست منحرف می‌کنیم. اما این مسئله هم صحیح است که اگر به حال خود رها شوند، جنبه‌ی حیوانی آن‌ها بیشتر رشد می‌کند. زیرا استعداد بالقوه هم برای نیکی و هم برای پلیدی در کودک وجود دارد و ما با تربیت آگاهانه می‌توانیم آن‌ها را در مسیر رشد و شکوفایی قرار دهیم.

  •  فرزندان امتدادِ ما نیستند.

 این امری است معمولاً آغشته به نیازهای ناخودآگاه ما و در نتیجه پرداختن به آن کار آسانی نیست. کودک‌مان به عنوان دلیلی زنده برای شایستگی و یا شرمساری ما مورد توجه قرار نمی‌گیرد. آن‌ها به این دنیا نیامده‌اند تا چیزی را ثابت کنند. زندگی یک نمایشگاه هنری نیست، بلکه یک کارگاه آفرینندگی است. وظیفه‌ی ما این است که در این مسیر به فرزندمان یاری برسانیم و او را حمایت کنیم. تالبرت مک کارول (Talbert Mecarrol) می‌گوید:

 " وقتی کودکی را هدایت می‌کنید، به او کمک می‌کنید تا قوا و استعدادهایش را توسعه دهد. به او یاد نمی‌دهید که از شما حل مشکلی را بخواهد که خود می‌تواند با آن مقابله کند. کودک ضایع‌شده خواهان وجود هیچ مسئله‌ای نیست. اگر بزرگ‌تری باشد که نیازهایش را برآورده سازد، او هرگز در مسیر شکوفایی قوایش عمل نمی‌کند و در حالی وارد گردونه‌ی زندگی می‌شود که سخت به تصورات معمولیِ زندگی وابسته و آویزان است.

بنابراین آنچه در مورد تمام کودکان مشترک است این است که کودکان همچون هسته‌ی یک میوه با استعدادی ذاتی و منحصربه‌فرد بدنیا می‌آیند و در نتیجهٔ چهار عامل: قوای مکنونه‌ی درونی، تعلیم و تربیت، فرصت و موقعیت، و تلاش و مجاهدت رشد می‌کنند. این بدان معنا است که هر قابلیتی که دارند ممکن است مورد استفاده و یا سوءاستفاده قرار بگیرد، نهفته باقی بماند و یا توسعه و تکامل پذیرد. به طور مثال: اگر کودکی تمایل طبیعی به انرژی سرشار داشته باشد و از هر چیزی افزون بطلبد - وقت بیشتر برای بازی کردن، بستنی بیشتر برای خوردن و کتاب بیشتر برای خواندن - این قابلیت در نتیجه‌ی هدایت و تربیت آگاه می‌تواند به صورت خوشبینی، ایمان، فداکاری و شوریدگی توسعه یابد. اما ایراد و انتقاد و یا عدم هدایت می‌تواند آن را به آزمندی، تجاوز و خودپسندی تبدیل کند. هر طفلی بالقوه هم فروغ عالم و هم ظلمتِ آن است. آن چه تفاوت را تعیین می‌کند، این است که آنان چگونه تعلیم می‌بینند و تربیت می‌شوند. تمایلات طبیعی آنان محتاج جهت‌دهی و راهنمایی است.