من از سوسک می‌ترسم

من از سوسک می‌ترسم، خیلی زیاد

بله من خیلی از سوسک می‌ترسم و سال‌هاست این ترس همراه من است. تقریباً با هیچ جنبنده دیگری مشکل ندارم و تا وقتی بچه‌دار نشده بودم این جریان فقط یک حالت شخصی من بود. اما با به دنیا آمدن دخترمان متوجه شدم که همان‌طور که کودکان رفتارهای ما را می‌آموزند، ترس‌های ما نیز به آنها منتقل می‌شود.

چاره‌ای نبود بالاخره باید خودم را کنترل می‌کردم و البته با ترسم مواجه می‌شدم. یک روز وقتی دخترم دوساله بود به دستشویی رفتم. حواسم به بیرون بود که ناگهان شنیدم دخترم مشغول صحبت است. اما با چه کسی؟ و یا چه چیزی؟

وقتی‌که در را باز کردم دخترم ایستاده بود و یک سوسک قهوه‌ای ده سانتی‌متری روبرویش. جناب سوسک با آرامش خاصی شاخک‌هایش را تکان می‌داد. دخترم هم با اشتیاق و تعجب به این موجود نگاه می‌کرد و حرف می‌زد. ای‌کاش در آن لحظه دوربین داشتم و این صحنه جالب را ثبت می‌کردم. البته که بعد از سال‌ها هنوز به‌وضوح در خاطرم مانده است.

خوب باید چه می‌کردم؟ مشکل یکی دوتا هم نبود. هر حرکتی از طرف من باعث می‌شد سوسک جان فرار کند. مشکل بعدی هم این بود که مراسم کشتن ایشون چطور برگزار شود تا به روحیه لطیف فرزندم آسیب نزنم!

خوب من چندان فضای فکر کردن نداشتم، سعی کردم حواس دخترم را با چیز دیگری پرت کنم. اما او اشتیاقی نشان نمی‌داد و همچنان کنجکاو این موجود قهوه‌ای شاخک‌دار بود. مراسم سوسک گیری شروع شد. تنها کاری که کردم این بود که با سرعت هرچه بیشتر مراسم تمام شود. بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز جنازه سوسک جان به بیرون از خانه منتقل شد و تمام.

در طی سال‌ها بارها تلاش کردیم تا محبت به حیوانات و زیبایی حشرات را به دخترمان بیاموزیم. اما او این روزها به شدت از حشرات می‌ترسد. این تجربه به من یاد داد که آنچه درون ما می‌گذرد تأثیرش بر تربیت کودک بسیار بیشتر از حرف زدن با وی است. در واقع هرچه ما هستیم مربی اصلی فرزندمان است.

 

دختر مو قرمز من

وقتی حرف از خاطرات بچه‌ها می‌شود به نظرم زیباترین و شیرین‌ترین اون‌ها اولین بار دیدن دست‌های کوچک و صورت قشنگشون هست. البته امیدوارم که این لحظات برای همه مادرها و پدرها شیرین باشد. به هرحال بعضی از کودکان دارای نقیصه‌ای مادرزادی هستند و این عاملی می‌شود تا این لحظات خاص غم‌انگیز شوند. برای من هم دیدن چهره دختر کوچولوی قرمز رنگم (موهای دخترم قرمز است) بهترین تجربه دوران مادر شدنم بود. من درطی سال‌ها با لحظه‌لحظه بزرگ‌شدن، راه‌رفتن و حرف‌زدن او لذت بردم.

یکی از این خاطرات لذتبخش مربوط به روزی بود که دخترم منتظر اعلام نتایج قبولی مدرسه تیزهوشان بود. او برای قبولی مدت‌ها درس خوانده و تلاش کرده بود. یک روز که من طبق معمول درحال دنبال کردن اخبار بودم، چشمم به اعلام اسامی قبول شدگان تیزهوشان افتاد. اما حدس می‌زدم دخترم ممکن است قبول نشده باشد و این خبر او را ناراحت می‌کند. پس به اتاق دیگری رفته و دنبال اسم او گشتم. وقتی اسم دخترم را بین قبول شدگان دیدم خیلی هیجان‌زده شدم. جیغ زدم و او را از سالن صدا کردم. جیغ من آنقدر بلند بود که بعد گذشت سه سال دخترم می‌گوید مامان صدای تو هنوز در گوشم میپیچد.

آن روز فهمیدم که دیدن و لمس کردن موفقیت بچه‌ها حتی از موفقیت خودمان هم شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر است. به قول معروف واقعاً قند تو دل آدم آب میشه! انگار که تمام دنیا را به تو می‌دهند. در اون لحظه هیچ چیز دیگری نمی‌خواهی بجز در آغوش گرفتن فرزندت با تمام وجود. خداوند رو هزاران بار بلند بلند شکر می‌کنید. و بعد انرژی خودتون رو برای رسیدن فرزندتون به پله‌های بلندتر ترقی بیشتر می‌کنید. امیدوارم که همه مامان و باباها این لحظات رو لمس کنند.

یک موجود پشمالو در خانه ما

شما از اون دسته آدم‌هایی هستید که کلاً فایل ارتباط با حیوانات رو تو زندگیشون بستن. یا همین‌الان هم یه موجود پشمالو و بامزه تو خونتون راه می‌ره؟!

به نظرتون وجود یک حیوان خونگی برای رشد و سلامت بچه‌ها مفید هست یا ممکنه به اون‌ها آسیب بزنه؟ البته من اینجا نمی‌خوام از مزایا و معایب حیوان خانگی برای کودکان بنویسم. برای من از کودکی وجود یک حیوان در خانه عادی بود. علاقه زیاد من و همسرم به طبیعت و موجودات زنده باعث شد تا یکی از گزینه‌های کادو تولدش خیلی اوقات یک حیوان کوچولو باشه.

حضور یک موجود کوچک در خانه و تماس نزدیک دخترمون با اون چند موضوع رو به ما یاد داد. اول اینکه باوجود علاقه زیاد به حیوانات این روزها گاهی شاهد ترسش از بعضی موجودات زنده هستیم. و جریان این ترس چندان ربطی به تماس از کودکی نداره. و ممکنه در هر سنی و گاهی با یک اتفاق ساده به وجود بیاد. مطلب دیگه یادگرفتن توجه به نیازهای یک موجود زنده دیگه بود. غذا دادن، نظافت و رسیدگی‌های بهداشتی. و البته این هم باعث نشد که این روزها دختر ما یک انسان کاملاً مسئولیت‌پذیر و متعهد باشه.

حتی شما گاهی فکر می‌کنید با حضور یک حیوان خانگی فرزندتان مهربان‌تر و دلسوزتر هم خواهد شد. اما زمانی فهمیدم این هم تخیلی بیش نیست که با جسد نیمه‌جان هَمستِر جانمان در تخت خواب چشم تو چشم شدم!

تصور کنید بعد از یک چرت وسط روز، چشمتون رو باز کنید و با این صحنه مواجه بشین! هیچ مدرکی هم ندارید که بفهمید چه اتفاقی افتاده. تنها چیزی که مطمئن هستید اینه که خودبه‌خود این اتفاق برای این موجود بیچاره نیفتاده. لابد یه دخترکی هَمستِر بیچاره رو از خونه‌اش درآورده. و نمی‌دونم حین بازی چه بلایی سر این موجود بی‌گناه اومده.

خلاصه هَمستِر بی‌گناه مرد. و ما با مراسم خاصی دفنش کردیم. و یادم موند که قبل از هرگونه چرت وسط روز حواسم به امنیت همه موجودات زنده در خانه باشه. و البته یاد گرفتم که باید بین سن بچه و سایز و لطافت حیوان خانگی تناسب درستی برقرار باشد.

صورتی یا آبی، مساله این نیست!

چند ماهی بود که دخترمان را باردار بودم. ورود به دنیای والدین به‌خودی‌خود مملو از هیجان و نادانسته‌ها بود. اما با مشخص شدن جنسیت فرزندمان وارد فاز جدیدی از تفکرات و ایده‌هایی شدم که بعضاً چالش‌برانگیز بودند.

در یکی از روزهای بارداری وارد فروشگاهی شدیم تا تخت و کمد نوزاد را انتخاب کنیم. در فروشگاه قدم می‌زدم و به این فکر می‌کردم که کدام کمد مناسب است. رؤیاپردازی می‌کردم که لباس‌های کوچک و لطیف دخترک را داخل کشوها قرار می‌دهم. که فروشنده عزیز با یک سؤال مرا به واقعیت پرت کرد!

فکر می‌کنید اولین سؤال فروشنده چه بود؟! منتظر دختر هستید یا پسر؟ ما هم که چندان به این جریان اهمیت نمی‌دادیم گفتیم دختر ولی مگر فرقی هم می‌کند؟ جواب فروشنده جالب بود. گفت آخه معمولاً برای دخترها تخت خواب صورتی و قرمز می‌برند و برای پسرها آبی!

خدای من، یعنی رنگ هم جنسیت دارد؟ ماجرا به اینجا ختم نشد. آن سال‌ها به هر مغازه سیسمونی که وارد می‌شدم مجموعه جنس‌ها را می‌شد در دو رنگ کلی خلاصه کرد. آبی و صورتی! حتی کار به‌جایی رسیده بود که برای اسباب‌بازی‌ها هم سراغ می‌گیرند که دختر یا پسر؟!

اما واقعاً مسئله این بود؟ رنگ لباس، انتخاب وسیله‌ای برای بازی و رشد فکری فرزند من به جنسیت او مربوط است؟ این روزها که وارد مغازه‌های لباس کودک می‌شوم بازار را متفاوت‌تر می‌بینم. و با دیدن اتاق کودکان تازه به دنیا آمده گاهی لبخند می‌زنم که به‌به بالاخره از رنگ کلیشه‌ای صورتی و آبی گذشتیم. اما هنوز راه طولانی و پر چالشی پیش روی ما والدین است تا فرزندانمان را ورای جنسیتشان تربیت کنیم.

هفت آرزو هفت وصیت

یک

تبدیل کار تربیتی به عشق، در فضای محبت‌آمیز و احترام. فضایی که کودکان با عشق بزرگ شوند، رشد کنند، توانایی‌هایشان شکوفا شود و بیش از هر چیز احساس امنیت کنند.

دو

حذف رقابت به هر شکل از محیط تربیتی. رقابت ویرانگر است. معنا و مفهوم هر کار را دگرگون و تخریب می‌کند. برتر، بهتر، ترها و ترین‌ها وجود خارجی ندارند. فریب رقابت را نباید خورد.

سه

جایگزین کردن مشارکت در همه‌ی کارها و در همه‌ی سطوح. در خانواده، در مهد کودک، در جامعه‌ی کوچک، در جامعه‌ی بزرگ. لذت کار دسته‌جمعی سازنده است. توان و اعتماد، دوستی و محبت به وجود می‌آورد.

چهار

پرهیز از هر گونه داوری درباره‌ی کودکانِ در حال رشد. ضعف و پیشرفت، خوب و متوسط برای کودکان مفهومی ندارد. برای آن‌ها پرونده نسازیم. در تعامل مداوم، امکانات رشد را فراهم کنیم.

پنج

پرهیز از دام‌های تکنولوژی و تبلیغات. فناوری تجارتی سودآور شده و دامی تازه برای مصرف‌گرایی از راه تبلیغات است. گاه احساس آقایی تکنولوژی بر انسان را داریم. انسانی که هوش، ذکاوت، اندیشه و توانایی‌های خود را در اختیار هدف‌های مجازی می‌گذارد.

شش

پرهیز از گذاشتن بار سنگین بر دوش کودکان. کار ما ایجاد فرصت‌ها و آزاد گذاشتن کودکان است. پیش‌افتادن و عقب‌ ماندنی مطرح نیست. آموزش زبان و فناوری‌های الکترونیکی دیر نمی‌شود. یاد گرفتن چند عبارت یا زدن چند دکمه آموزش نیست، نوعی فشار بیهوده و گاه گمراه‌کننده است.

هفت

رفتن به سوی طبیعت و باز هم طبیعت. طبیعت با انسان صادق است. هر لحظه‌ی آن اکتشافی است نو. در طبیعت با دنیای خلقت، تنوع بی‌پایان و شگفتی‌های باورنکردنی آن روبه‌رو هستیم. شناختن طبیعت و حفظ آن، شوق‌انگیز بلکه لازم و حیاتی است.

توران میرهادی

روحش شاد و یادش گرامی