Posts by admin

چطور درباره حوادث فجیع با کودک دبستانی صحبت کنیم (قسمت سوم)

کودکان چه می‌پرسند... والدین چه پاسخ می‌دهند

«چی شده؟» مانند بزرگ‌سالان، بسیاری از کودکان مخصوصاً بزرگ‌ترها، برای اینکه بیشتر متوجه شوند و بتوانند روی موقعیت ترسناک پیش‌آمده کنترل داشته باشند اطلاعات می‌خواهند. به فرزندتان واقعیت‌های اساسی را بگویید: «یک نفر که اصلاً اون سیاستمدار رو دوست نداشت به اون شلیک کرد. به اینکار می‌گن ترور.» از او بپرسید سؤال دیگری دارد یا خیر. هرچقدر کودک بزرگتر باشد جزئیات بیشتری می‌پرسد. جواب‌هایتان را نه‌تنها مربوط به موضوع بلکه صادقانه بدهید.

«ممکنه برای من اتفاق بیفته؟» در مواجهه با بلایا کودکان در همه سنین نگران خطرات ناگهانی هستند که برای خودشان و عزیزانشان اتفاق می‌افتد. ممکن است سوالاتی ازاین‌دست وجود داشته باشد «اگر آدم بدا وجود دارند امکان داره به بچه‌ها هم شلیک کنن؟» «شما مجبور نیستید برید با اونها بجنگید درسته؟» «مادربزرگ و پدربزرگ خوبن؟» به فرزندتان اطمینان دهید که تراژدی‌هایی مثل این بسیارکم اتفاق می‌افتد: «نه، اتفاقاتی مثل این همیشه پیش نمیاد، به‌خاطر همینه که خبر این اتفاقات زود همه‌جا پخش می‌شه. آدم‌بدها به تو و بچه‌های دیگه فکر نمی‌کنند. من اینجام و زندگی ما تغییری نمی‌کنه. پدربزرگ و مادربزرگ هم حالشون خوبه. اونها دور از جایی که اتفاقات بد داره میافته زندگی می‌کنن. می‌خوای الان بهشون زنگ بزنی و حالشونو بپرسی؟»

«چرا مردم ساختمون‌ها رو محکم‌تر نمی‌سازن تا فرو نریزن؟» کودک دبستانی شما ممکن است از اینکه نه خودش و نه بزرگ‌ترهای اطرافش نمی‌توانند جلوی فاجعه را بگیرند عصبانی باشد، چه یک حمله تروریستی باشد چه اثرات یک زلزله. شما می‌توانید به او بگویید: «ما همه آرزو می‌کنیم بتونیم کاری کنیم تا جلوی این مصیبت رو بگیریم.» «و الان افراد زیادی دارن به کسانی که آسیب دیدن کمک می‌کنن و به دنبال راهی هستن که نذارن دوباره این اتفاق بیفته.»

«این تقصیر کیه؟» کودکان هم مانند بزرگترها به دنبال مقصر می‌گردند، حال چه آن مقصر خدا باشد چه یک تروریست. بگذارید فرزندتان بداند این طبیعی است که عصبانی باشد، ولی درعین‌حال به او آموزش دهید کلیشه‌ای رفتار نکند. «کسانی که هواپیما رو خراب کردند مثل بقیه فکر نمی‌کنن، حتی مثل بقیه آدم‌های کشور خودشون. ما اینجا همه سعی می‌کنیم دورهم جمع بشیم و به هم کمک کنیم نه اینکه همدیگه رو مقصر بدونیم.»

«زیر تخت من هیولا وجود داره؟» بچه‌های کوچک‌تری که درباره اتفاقات ناراحت‌کننده می‌شنوند ممکن است ناگهان از غریبه‌ها، هیولاها، تاریکی و یا هر چیز ناشناخته دیگر بترسند. به‌هرحال فکر کردن به این موجودات خیالی راحت‌تر از مفهوم تروریسم یا بلایای طبیعی است. به کودکان در ارتباط با ترسشان قوت قلب دهید: «نه، هیچ هیولایی زیر تخت تو یا جای دیگه وجود نداره. بیا باهم بریم ببینیم تا یادت به مونه که هیولاها واقعی نیستند.»

شما مجبور نیستید درباره «هیولا»های دنیای واقعی به آنها توضیحی بدهید! فرزندتان فقط می‌خواهد مطمئن باشد که امشب در تختش جایش امن است.

چطور درباره حوادث فجیع با کودک دبستانی صحبت کنیم (قسمت دوم)

چطور درباره آن صحبت کنیم

خلاصه و اطمینان‌بخش صحبت کنید. یک کودک دبستانی ممکن است سؤالی بپرسد که به نظر فقط در ارتباط با یک اتفاق خاص است، مانند: «چی می‌شه وقتی می‌میریم؟» شما می‌توانید از سؤال او به‌عنوان یک فرصت برای صحبت درباره مرگ استفاده کنید. اما درواقع در این موردتوجه اصلی او به این موضوع است که «آیا من در امنیت هستم؟» به او اطمینان دهید که در خطر نیست و همین‌طور شما و بقیه خانواده‌اش در امنیت هستید، «ما همه خوبیم و قرارِ خوب باشیم» اینها کلماتی هستند که او می‌خواهد بشنود.

احساساتش را تأیید کنید. از گفتن این جمله پرهیز کنید: «ناراحت/ عصبانی نباش» (آیا خود شما احساس بهتری پیدا می‌کنید وقتی کسی این جمله را بگوید؟) احساسات او واقعی هستند و او نیاز دارد بتواند آنها را بیان کند. در عوض می‌توانید بگویید: «من می‌دونم ممکن نگران باشی چون خیلی چیزا درباره سیل شنیدی. خداروشکر اینجا سیل نیومده و هیچ آبی هم نمی‌تونه وارد خونه ما به شه.»

از اتفاقی که افتاده برای آموزش همدلی و تحمل استفاده کنید. ممکن است کودک شما یک حمله تروریستی را با عنوان «آدم بدا عصبانی شدن» شنیده باشد. به او یادآوری کنید که ما آدم‌ها نباید از خشونت برای بیان خشممان استفاده کنیم. «همه گاهی عصبانی می‌شن، ولی ما سعی می‌کنیم به کسی آسیب نزنیم. سعی می‌کنیم از کلمات برای حل مشکلاتمون استفاده کنیم.»

به او بگویید بزرگ‌ترها در حال تلاش‌اند تا او در امان باشد. به‌عنوان فرد بالغ گاهی سخت است که قوت قلب دهنده باشیم در مواجهه با نگرانی خودمان از پرواز یا حتی زندگی در منطقه زلزله‌خیز. ولی می‌توانید به او بگویید (و به خودتان یادآوری کنید) که افراد بسیاری در حال کار و تلاش‌اند تا او در امنیت باشد. از مهندسین تا پلیس و خود شما والدینش. یک فاجعه می‌تواند باعث از بین رفتن اعتماد به توانایی بزرگ‌ترهای اطراف کودک در این سن شود. ولی شما می‌توانید به او بگویید: «من هر موقع که بدونم خطری وجود دارِ مراقب تو هستم. بعضی وقت‌ها ما درباره خطرات جدید یاد می‌گیریم و توی اون شرایط هم مراقب تو هستیم.»

به خاطر داشته باشید که او شاید به‌اندازه‌ای که به نظر می‌آید متوجه نباشد. کودکان دبستانی معمولاً پیچیده‌تر از چیزی که واقعاً هستند به نظر می‌آیند. اگر او عکس‌هایی از بمب‌گذاری در کابل ببیند، کودکی که در یک جای دور زندگی می‌کند مثلاً در آریزونا، شاید کلاً متوجه نشود که تصاویر تلویزیون و اینترنت از افغانستان هستند، بسیار دورتر از خانه او. سعی کنید کم‌کم فهم او درباره اتفاق پیش‌آمده را کاوش کنید تا بتوانید هر دریافت اشتباهی را پاک کنید.

از قوت قلب‌های غیرکلامی استفاده کنید. بعضی از بهترین نشانه‌هایی که شما از میزان نگرانی فرزندتان می‌بینید به‌طور غیرکلامی بروز می‌کند. در الگوی بازی، خواب و غذاخوردن، و خواه‌ناخواه او کج‌خلق و وابسته‌تر می‌شود و یا در موارد دیگر پس رفت دارد. بسیار مهم است که شما هم به‌طور غیرکلامی به او پاسخ دهید. اگر به نظر نگران می‌آید او را در آغوش بگیرید و ببوسید. بالاتر از همه سعی کنید زندگی روتین عادی‌تان را داشته باشید تا احساس امنیت در زندگی روزانه‌ای که با آن آشناست تقویت شود.

به او کمک کنید درست عمل کند. در بسیاری از کودکان و بزرگ‌ترها نشان دادن واکنش درست به یک اتفاق به کم شدن اضطراب کمک می‌کند. شاید فرزند شما بخواهد آب‌میوه بفروشد و سودش را به هلال‌احمر بدهد، یا در یک پروژه خیریه مشارکت کند یا نامه تشکر به آتش‌نشانان و پلیس‌ها بفرستد. این دست کارها می‌توانند به‌شدت التیام‌بخش باشند. این کارها به کودکان کمک می‌کنند حس اینکه به جامعه‌ای وسیع‌تر از جامعه کوچک اطراف خودشان تعلق دارند را پرورش دهند. به شیوه درستی افرادی که قبلاً ندیده بودند را می‌شناسند و حس همدلی را پرورش می‌دهند. «رشد و پرورش مثبتی در برگرداندن اضطراب کودکان به عمل خوب وجود دارد.»

به توانایی خود در کمک کردن اعتماد داشته باشید. به‌عنوان یک والد، این چالش برای شما وجود دارد که زمانی که خودتان احساس ناامنی می‌کنید به فرزندتان حس امنیت بدهید. به یاد داشته باشید محدود کردن تمرکز روی اخبار تکراری و ترسناک، چسبیدن به روتین‌های آرامش‌بخش، و پیدا کردن راه‌های صحیح برای کمک به قربانی‌ها به قوت قلب خودتان به‌اندازه کودکتان کمک می‌کند. وقتی شما به خودتان کمک می‌کنید که با ضربه روحی روبرو شوید، به فرزندتان هم به همان اندازه کمک کرده‌اید. «کودکان فوق‌العاده انعطاف‌پذیر هستند.» با حمایت خوب، اکثر کودکان به خوبی رفتار می‌کنند.

چطور درباره حوادث فجیع با کودک دبستانی صحبت کنیم (قسمت اول)

در این سن چه انتظاری از او می‌رود

وقتی فاجعه‌ای اتفاق می‌افتد می‌تواند اثرات عمیقی روی کودکان بگذارد. مهم نیست این اتفاق یک بلای طبیعی (سیل یا آتش‌سوزی) باشد یا ساخته دست بشر (تیراندازی به مدرسه یا شورش). این اتفاقات می‌تواند ذهن کودک را برای دیدن و شناخت دنیا به‌عنوان جایی امن و قابل پیش‌بینی تضعیف کند.

کودک ممکن است عکس‌العمل‌های مختلفی داشته باشد. اگر مستقیماً تحت تأثیر اتفاقات نباشد و همین‌طور در معرض تصاویر تکراری تلویزیون از این اتفاق و یا حرف‌های ترسناکی که در حیاط مدرسه می‌شنود نباشد احتمالاً به موضوع بی‌توجه است.

کودک ۸ یا ۹ ساله ممکن است به‌طور غیرمنتظره‌ای درگیر ماجرا شود و سؤالاتی دراین‌باره داشته باشد. کودکانی که همزمان با آسیب‌های دیگری مانند طلاق یا مرگ در خانواده دست‌وپنجه نرم می‌کنند بیشتر دچار اضطراب می‌شوند. ولی حتی اگر همه‌چیز در زندگی او خوب باشد، کودک شما ممکن است اطلاعات کافی برای نگرانی و ترس گردآورد. او احتمالاً وابسته‌تر و کج‌خلق می‌شود. کابوس می‌بیند یا از دل‌درد شکایت می‌کند. یا ممکن است در مدرسه و ورزش تمرکزش را از دست بدهد.

یکی از بهترین کارهایی که می‌توانید برای فرونشاندن اضطراب کودک انجام دهید محدود کردن مشاهده تصاویر ترسناک و تکراری تلویزیون و اینترنت است. خبرهای تکراری می‌تواند استرس کودک را بیشتر کند و حتی او را دچار این سردرگمی کند که یک اتفاق مدام در حال وقوع است.

در این شرایط او را بیشتر در آغوش بگیرید. تشویقش کنید که اگر می‌خواهد با اسباب‌بازی موردعلاقه‌اش بخوابد، حتی اگر از آخرین باری که با عروسکش خوابیده دو سالی گذشته باشد. به علائم غیرکلامی اضطراب دقت کنید، مانند به هم ریختن برنامه خواب، نقاشی‌های ناراحت یا عصبانی، یا کناره‌گیری و پرخاشگری در بازی با سایر کودکان.

«اوج سال‌های آسیب‌پذیری در برابر ضربه روحی سنین بین ۶ تا حدود ۱۰ است.» این دورانی است که کودکان دسترسی مستقلی به اطلاعات بیشتر از طریق مدرسه و محیط خارج از خانه دارند. همچنین تضمین و اطمینانی که کودک کوچک‌تر را آرام می‌کند برای کودکان بزرگ‌تر بی‌اثر است. در کل مغز آنها ازلحاظ فیزیکی هنوز به‌اندازه کافی بالغ نیست تا تحریک و ترس را بفهمد و مدیریت کند.

یک کودک مدرسه‌ای آن‌قدر بزرگ است که بفهمد مثلاً مرگ همیشگی است، ولی آن‌قدر بزرگ نیست که خیالش راحت باشد وقتی درباره یک تصادف وحشتناک اتوبوس در شهری دیگر شنید، اتوبوس مدرسه‌اش هنوز امن است.

«بعد از یک فاجعه یکی از بزرگ‌ترین زیان‌ها (گذشته از زیان جانی) از دست دادن کنترل است.» کودکان هیچ کنترلی روی زندگی خودشان ندارند، و وقتی می‌بینند که والدینشان هم کنترلی ندارند به‌طور باورنکردنی برایشان ترسناک است. پس والدین حتی اگر آشفته و ناراحت هستند لازم است نشانه‌هایی از کنترل نشان دهند. یکی از مهم‌ترین جاهایی که باید کنترل خود را به‌کار بگیرید در مورد انجام کارهای روتین روزانه است. به‌طورمعمول به پارک بروید. کودکتان را سروقت بخوابانید. وعده‌های غذایی را جا نیندازید، و مطمئن شوید مراقب‌های او هم روتین عادی روزانه را دنبال می‌کنند. «شما می‌خواهید فرزندتان احساس امنیت کند، و کارهای روتین روزانه این کار را انجام می‌دهد.»

اسباب‌بازی جنسیت‌زده!

اسباب‌بازی جنسیت‌زده!

من از اون دسته آدم‌هایی هستم که اعتقاد دارم دختر و پسر تفاوت‌هاشون بیشتر در تربیت نمود پیدا می‌کنه، و تفاوت‌های فیزیولوژیکی یک دختر و پسر خیلی ناچیزتر از اونی هست که به حساب بیاد. تجربه‌ای که در دوبار بچه‌دار شدن داشتم هم این باور رو تشدید کرده.

اولین بچه دختر بود. اما تقریبا هرکسی من رو میدید می‌گفت تو پسر داری! آخه مدل شکمت مدل پسر هست. یعنی این عزیزان با یه نگاه به شکم از دستگاه سونوگرافی هم دقیق‌تر تشخیص می‌دادند. که البته خلاف گفتشون هم ثابت شد.

گاهی که ترشی می خوردم هی گفتن پسره، اما فرداش دلم شیرینی می‌خواست می‌گفتن دختره! جریان وقتی برای خودم جالب شد که دختر دومم به زندگی ما اومد. تقریباً تمام حالت‌های بارداریم متفاوت بود. اصلا یک دختر کاملاً متفاوت با اولی هم بدینا اومد.

دخترا بابایین و پسرا مامانی. ما یه دختر بابایی و یه دختر مامانی داریم. دخترا زودتر به حرف میافتن، واضح‌تر حرف میزنن، قرتی‌ترن، زودتر راه میافتن، کمتر گریه می‌کنن ... خلاصه که لیست فایل دسته‌بندی دختر و پسر بسیار طویل هست. اما درباره دو دختر ما در بسیاری موارد کاملاً متفاوت بود.

این جریان باعث شد سعی کنم تا ببینم ریشه رفتارهای بچه‌هام از کجاست. گاهی به این می‌رسیدم که ژنتیک و ارث سهم بزرگی داره. اما اکثراً می‌دیدم که نحوه تربیت ما بعنوان پدر و مادر، محیطی که بچه در اون رشد می‌کنه و حتی حال و هوای من در دوران بارداری همه تأثیر خیلی اساسی‌تری در شکل‌گیری شخصیت فرزندانم داره.

اینکه یکی جسور هست و یکی بسیار محتاط، اینکه یکی وسواسی و منظم هست و یکی کاملاً راحت و بریز و بپاش. یا اینکه یکی نقاشی و هنر خیلی دوست داره و یکی نجاری و کارای فنی. حتی انتخاب لباس‌هاشون هم نشأت گرفته از روحیات منحصر به فردشون.

ما برای دخترهامون هیچ نوع تفاوتی در انتخاب اسباب‌بازی از نظر جنسیت نگذاشتیم. این روزها که بزرگتر شدند می‌بینم که برای سرگرمی یا کارهاشون علاقه و نیازشون هست که در انتخاب تأثیرگذاره، نه اینکه اونها چون دختر هستند پس حتما باید صورتی بپوشن و عروسک‌بازی کنن.

من هنوز هم باور دارم که دختر و پسر در اصل اخلاق، در روحیات و در روش زندگی هیچ تفاوتی ندارند. اعتقاد دارم که اگر اونها رو بعنوان یک انسان ببینیم و بر همین اساس تربیت کنیم در آینده انسان‌هایی شادتر و سالم‌تر خواهند بود.

یک اتفاق، یک لحظه

از لحظه‌ای که جواب آزمایش بارداری مثبت میشه، یک حس نگرانی از سلامت فرزند همیشه و در همه حال همراه پدر و مادر هست. در همه لحظه‌ها سعی می‌کنی که اصول ایمنی و بهداشت رو تا جای ممکن رعایت کنی که مبادا فرزندت آسیب ببینه.

اما گاهی باوجود رعایت کردن همه این نکات اتفاقاتی میافته که فکر می‌کنی بچه‌ها یک فرشته نگهبان دارند و خدا بصورت کاملاً مستقیم فرزندت رو حفظ کرده. البته یادگرفتن یکسری نکات درمانی یا کمک‌های اولیه هم قبل از وقوع حادثه کمک می‌کنه که آماده‌تر برخورد کنی.

ماجرا مربوط به زمانی هست که دخترم یک سال و نیمه بود. چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته بود و من هفت‌سین رو جمع کرده بودم. چیزی که از نظر من مخفی مونده بود یکی از سکه‌های هفت‌سین بود که زیر موکت رفته و دخترم اون رو پیدا کرده بود. وارد اتاق شدم دیدم که سکه کوچیکی تو دست دخترم هست. با تعجب گفتم: این سکه رو از کجا پیدا کردی؟

همزمان که مغزم فرمان داد تا سکه رو از دستش بگیرم صدای بلینگ پیام‌رسان کامیپوترم بلند شد و سرم رو به سمت مونیتور برگردوندم. در همین لحظه خیلی خیلی کوتاه که حتی چشمم کاملاً به سمت پیام فرستاده شده نرفته بود صدای خرخر دخترم رو شنیدم و شصتم از اتفاق ترسناکی که افتاده بود خبردار شد. بله در کسری از ثانیه سکه در گلوش گیر کرد!

اولین کاری که کردم ضربه ای بود که به پشتش زدم. اتفاقی نیافتاد و دخترم در اثر درد و ترس فکش رو به هم فشار میداد. دوباره و محکم‌تر ضربه زدم اما هیچی! نه آنقدر بزرگ بود که حرفم را بفهمد و بتونم راهنماییش کنم. و نه کوچک که از روش برگردوندنش استفاده کنم. با یک دست محل اتصال دو طرف فکش رو فشار دادم تا دهنش رو باز کنه و با دو انگشت دست دیگر سعی کردم آروم سکه رو بیرون بیارم. با احتیاط بدون اینکه سکه بیشتر پایین بره. دخترم در اثر ترس و درد انگشتام رو گاز گرفته و فشار میداد. تو تمام این لحظات در ذهنم مرور می‌کردم که اگر راه تنفس بسته بشه چقدر زمان دارم تا به اولین مرکز درمانی برسونمش و از چه راهی می‌تونم بهش اکسیژن بدم. باور کنید حتی به جریان فرستادن لوله خودکار از راه برش رو گلو هم فکر کردم.

موفق شدم و سکه رو با نوک انگشتام گرفتم و در یک لحظه کشیدمش بیرون. این حالت باعث شد تا دخترم بعد از بیرون اومدن سکه کمی بالا بیاره و از خونی که رو محتوای معدش بود فهمیدم سکه گلوش رو زخم کرده. اما ماجرا دیگه‌ تموم شده بود.

تمام این اتفاقات در چند ثانیه افتاد. چند ثانیه‌ای که انگار یک آدمک ماشینی بودم و فقط به راه‌حل فکر می‌کردم، حتی ناله هم نکردم. اما حالا که سکه تو دستام اومد و دخترک نفس راحت کشید بغلش کردم و هردو گریه کردیم.

سال‌هاست که این ماجرا تو ذهنم مونده. هربار از یادآوریش اشک تو چشمام میاد، با خودم می‌گم که اتفاق در یک لحظه میافته. اما خوبه که می‌دونستم مثلاً برای باز کردن فک قفل شده باید چه کرد، خوبه که تونستم خونسردیم رو حفظ کنم. در نهایت هم خدارو شکر می‌کنم که دخترک رو حفظ کرد.